مدتیه خاطره ها یادم رفتن .

او زمانهای قدیم که اصلا اسمی از کرونا نبود و نمی دونستیم چیه و چطور ممکنه یه جهان رو چطور در گیر خودش کنه یه سفر رفتیم بین راه طبق عادات اون زمان یه جای سرسبز پیاده شدیم و

نون  ساندویچ هایی که با خودمون داشتیم باز کردیم که توش الویه ای که خودمون درست کرده بودیم بریزیم و بخوریم که یهو دختر شیرین زبونم آرشیداگفت :مامان  با تو ام واسه من

پشماشو در آر.هر چی میگفتم چی  میگی ؟میگفت خو پشماشو درآر.یه دفعه نون روداد بهم گفت پشما اینو در آر تا منم ساندویچ بخورم میدو نید منظورش چی بود اینکه : داخل نون رو

خالی کنم قربونش برم من

سلام روزتون بخیر .هرچند دیر اومدم  و به قول گفتنی عید ما بعد از شکست کرونا . اما من دعاهامو همین الان بکنم  که الهی تنتون سالم ،دلتون شاد ولبتون خندون باشه .آمین

این کرونا هم بد جوری حال همه رو گرفته ولی بیشتر از اون کسایی که رعایت نمیکنن و اونقد این مساله رو عادی می بینن که دارن بااین دشمن خونگی خیلی راحت زندگی میکنن انگار نه  انگار

که بابا کروناست بیماری قرنه  درست مثل طاعون ، مثل وبا  تازه این بدتر از اونا ، خیلی فراگیرتر با دایره شمول و انتقال بیشترو سریع تر حالا شما نشنیده بگیر اما دودش به چشم خودتم

میره تو رو خدا بیاید مراقب هم باشیم برای پزشکای خوب کشورمون دعا کنیم اونا هم خانواده دارن دلشون تنگ میشه واسه دیدن همسر و بچه هاشون ،ولی به خاطر من وتو و بخاطر همه ما

این سختی ها رو به جون ودل میخرن تا تموم شه (البته اگه بعضی از مردم هم همکاری کنن) میگن خسته شدیم حوصله ماسک و دستکش نداریم پس پزشکا چطور فکر میکنید اونا خسته

از زدن  ماسکهای طولانی  با این لباسها .........نشدن

کرونا یه طرف زلزله دو سه روز پیش و پریشب هم یه طرف .چی بگیم یعنی چی میتونیم بگیم بجز اینکه خدایا کمکمون کن

اون روز که زلزله اومد آرشیدا بهم گفت : مامان اون موقع که تو کوچیک بودی زلزله میومد پاهات مثه من میلرزید گفتم آره ، ولی واقعا نه چون اون موقع کم میومد اینقد شدید نبود اصلا مثه بازی

بود برامون الان بچه های کوچیک  باید با چندین دلهره همزمان زندگی کنن سیل ،زلزله،و این آخری که از اون دوتا بدتره (کرونا) خدا عاقبت این نسل رو بخیر کنه  این همه گفتیم دهه شصتی ها

نمی دونستیم که ،بگذریم نفوس بد نزنیم ،توکل به خدا

سلااااااام

خوبید دوستان،حالتون چطوره؟

من مدت زیادی نبودم . قول میدم دیگه غیبت نکنم و ،وبلاگم رو با حرفهای قشنگ و شیرین بچه ها جلو ببرم و بهش شاخ و برگ تازه و نو بدم  انشا الله

                                                     گل پسر آرشام جونم                         

گل دختر آرشیدا جونم

اینم جدید ترین خبر .

دیشب برای آرشام برچسب (حجامت به قول خودش )خریدیم .ازش قول گرفتیم  به خواهرش هم بده ازشون گفت باشه تا فردا بعدش

گرفت خوابید آرشیدا این وسط بیدار بود گفت مامان برام از برچسب حجامتهای داداش میزنی

گفتم آره چون خودش گفته برات میزنه ولی بزار فردا

اون از ترس داداش که نکنه فردا پشیمون بشه گفت نه خواهش میکنم مامان الان

برام بزن منم براش  برش زدم صبح که بیدارشد صبحانه بخوره دستی که روش برچسب زده بود قایم کرده بود ، منم مدام میگفتم درست

بشین یهو فهمیدم که نه مساله جدیه،بخاطر اینه که داداشش متوجه نشه از برچسباش رو دستش زده (قربونش برم من دختر

خوشگل وباهوشم) وقتی داداشش  فهمیدگفت میخوام پاکش کنم واییییییییییی حالا کی بگیردش ...............

الانم بیخبرم ازشون توی خونه پیش مادر وخاله هستن امیدوارم کاریش نداشته باشه .............هر چند اینا همش دعواهای خواهر

برادری وشیرین کاریهای دوران بچگییه

الهی هردوشون سالم وشاداب وسلامت باشن آمین

سلام .مدت زیادی دور بودم از فضای مجازی حالاتا فرصت دارم بهتره قلم رو بردارم وبنویسم چندروز پیش  گل پسرم -آرشام -رو آورده

بودم اداره یه کتاب شاهنامه تو اتاق داریم که عکس سیمرغ بزرگی روشه داشتم کارم رو انجام میدادم که یهو یکی باصدای قشنگ

کودکانه در حالیکه کتاب شاهنامه توی دستش بود اومد جلو وگفت: سیمرغ بلورین اهدا میشود به مامان بخاطر فیلم شهرزاد.......

ومن روی ماهشو غرق بوسه کردم بعد از مدتی دوباره اومد وگفت :(وبرای بار دوم سیمرغ بلورین اهدا میشود به بازم مامان) خیلی

برام لذت بخش بود گرفتن سیمرغ بلورین اون هم با این بیان شیوا وذهن خلاق از دست پسرم .الهی همواره  سلامت و موفقش کن .

دو ستان گلم  آرشام و آرشیدا جونم سال نو ( نوروز 1396 ) رو به همه شما تبریک می گن. انشا الله که سال خوبی پر از آرزو های قشنگ داشته باشید و از خدای مهربون می خوام همه آرزوهاتونو برآورده کنه.برای ما هم دعا کنید که سلامت باشیم و مثل شما به آرزو های خوب و زیبا مون برسیم. الهییییییییییییییییییی آمییییییییییییییییییییییییین

 امروز به سلامت وخوشی گل پسرم آقا آرشام رفت دبستان کلاس اول

خدایا کمکش کن تنش سالم ، دلش شاد ،لباش خندون و سلامت باشه الهی  همه بچه ها و گل پسرم آرشام رو در پناه خودت حفظ کن ونگهدارشون باش

الهی به امید تو .

امسال به یاری خداآقا آرشام میره دبستان کلاس اول.خدایا در سایه خودت گل پسرم رو حفظ وسلامت کن و موفق که در آینده فرد مفیدی برای جامعه و

میهن عزیزمون ایران اسلامی باشه. الهی آمین و شاهد موفقیت های روز افزونش باشیم همین طور خواهر گلش آرشیدا . امیدوارم شروعی نو و زیبا باشه برات .

گام نهادن به دبستان آغاز فعالیت آموزش رسمی به  تو گل پسر باهوش مامان  مبارک.

سرت سبز و دلت شادان بماند       برایت عمر جاویدان بماند

خدا را می دهم سوگند بر عشق       هر آن خواهی برایت آن بماند

به پایت ثروتی افزون بریزید                که چشم دشمنت حیرانت بماند .

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

خدایا چنان کن سر انجام کار           تو خشنود باشی و ما جاودان

امسال هم به سلامتی با مادر و خاله هام  ودائی ام به مسافرت رفتیم.خیلی خوش گذشت .بین راه توی دو شهر زیبا شب رو توخوابگاه موندیم  و استراحت کردیم. همه شاد بودیم بین راه ازماشین داداش محمد اینا(پسر خاله ام) سبقت می گرفتیم و موسیقی ضبط ماشین و زیاد می کردیم و تو جاده  دست می زدیم. هورا می کشیدیم.و کلی می خندیدیم.من و آرشیدا از شیشه پشت ماشین همش حواسمون به ماشین او نا بود نزدیک که می شدند،میگفتیم بابا نذار جلومون بیفتندگاز بده....توی پارک یکی از شهرها توقف کردیم و عصرانه هندونه خوردیم. داداش محمد رفت آب معدنی خرید ما تشنه مون بود.داداش محمد لباس سبز پوشیده بود. وقتی داشت آب می آورد بزرگ و کوچیک دست می زدیم چریکی متشکریم ....و حرف های با مزه دیگر. بعدش هم شمال بندر انزلی رفتیم.دریا خیلی وسیع و بزرگ.قبلا هم رفته بودیم این دومین سفرمون به دریا بود. توی آب رفتیم دایی و بابام منو تا جای عمیق بردند اولش می ترسیدم اما چون بغلشون بودم و روی قلندوش گرفته بودنم ،ترسم ریخت.

از بازار یکی از شهرهای شمال، منو آرشیدا اسباب بازی خریدیم . گفتم مامان اگه دوستام گفتن از کجا خریدی بگم کجا اسم این شهر چیه؟ بگم شمال. پسرم اسم این شهر آستاراست.بگم آستارا؟بله.

در مسیر رفت و برگشت به آستارا،با و جود زیبایی و خوشی مسافرت،حالمون گرفت.آخه بارون،خیلی شدید می بارید.انگار زمستون بود.شب بود ،ماهم توی بارون و جاده. تو ماشین خوابم گرفته بود. خوابگاه که رسیدیم بابا مامان منو آرشیدا رو روی تخت گذاشتن. من بیدارشدم و به پیش بقیه اومدم .مامان بابا گفتن ای کلک پس بیدار بودی الکی خودتو خواب زده بودی که،بغلت کنیم.....

ی چیزی ناراحتمون کرد و رفتن به خونه دائی ام تو کرج کنسل شد.آخه زن دایی ام تو بیمارستان دیسک کمر عمل کرد و نتو نستیم بریم. گفتن انشاالله خوب بشه ی وقت دیگه .انشاالله

من هم توی یکی از پارک ها ، باعث ناراحتی مامان و خاله هام  و مادر و آجی زهرا (خواهر داداش محمد. دختر خاله ام )شدم و اشک مامانم رو در آوردم. اونا رفتن وضو بگیرند. مسیر وضو خونه و دستشویی دور بود. آونطرف پارک.من بدون اینکه به اونا خبر بدم پیش بابا و دائی و عمو مجید بابای محمد آومدم و به اونا اطلاع ندادم که دارم میرم . هیچ کدوم هم با خودشون گوشی نبرده بودند . کلی سراغ منو گرفته بودند و اشک مامانم در اومد بود. خلاصه خاله لیلا ناراحت و دوان دوان به پیش ما اومد و من و پیش مردها دید. عصبانی شد و گفت جون به لب مون کردی . چرا بدون اطلاع اومدی . اصلا توی پارکی به این بزرگی چطور تونستی تنهایی اینجا، پیش بقیه بیایی اونم توی شهر غریب ....

همه خندیدند و به هوش آرشام ماشا الله گفتن....

دوباره خاله لیلا دویید پیش مامان اینا که خبر پیدا شدن منو به اونا بده و از ناراحتی درشون بیاره....

مامان عصبانی منو که دید گفت باید کتک بخوری و تنبیه بشی که دیگه بی اجازه و بدون اطلاع جایی نری. خواست بگیرم. من خندیدم و فرار کردم. و دیگران واسطه شدند. و کتک نخوردم.

از مامان و بقیه عذر خواهی کردم و گفتم قول میدم دیگه بی اجازه از شما جدا نشم.....

                                                             آرشیدا. بندر انزلی تابستان 95

                                                          آرشام، بندر انزلی تابستان 95

دیروز بیرون رفته بودم و آرشام جون وآجی کوچولوش پیش مادر جونشون بودند. آرشام وقتی که می خواد بازی آنلاین از کامپیوتر بگیره باید یکی خونه باشه که براش بنویسه بازی آنلاین که بیاد و بازی کنه ...من که نبودم حوصله اش سر رفته بود. رفته بود سراغ کامپیوتر که بازی کنه.مادر که سواد نداشته مونده کی براش بنویسه بازی آنلاین. خودش تلاش کرده بود...خونه که اومدم دیدم داره بازی میکنه....؟!گفتم عزیزم کی برات نوشته بازی بیاره. گفت خودم با حروف الفبایی که تو پیش دبستان یاد گرفتم. حروف و بهم چسبوندم و نوشتم بازی آنلاین. و اومد حالا هم دارم بازی میکنم.... کلی خندیدم و صورت بانمکش و چند بار بوسیدم.

نوشته بود بزی آنلاین

گفتم عزیزم پس (آ) ش کو ؟ گفت می دونستم آش و ننوشتم .آخه کامپیوتر خودش می دونه من چی می خوام. برام می نویسه و میاره....؟؟!!