امروز که از خواب بیدار شدم صبحانه ای خوردم ویه لیوان آب دادم دست آرشام بخوره گفتم
پسرگلم آماده شو بریم خونه مادر تا اینو گفتم اومدم توی هال هرچی آرشام رو صدا زدم جواب
نداد باخودم گفتم شاید رفته رو تختش باز گرفته خوابیده اتاقش رفتم نبود حمام ،دستشویی
،آشپزخانه همه جا رو گشتم تا رفتم تو حیاط گفتم شاید داره با من قایم باشک بازی میکنه ولی
نه ،باباش هم هر چی صداش کرد جواب نداد تا اینکه رفت دم در دید روی پله ها، تو کوچه
نشسته در ازپشت بسته شده ،آیفون رو که برداشتم صداش اومد تا ما ها رو دید زد زیر گریه
که دستم به آیفون نرسید در بسته بود شما هم در رو. باز نکردید . فقط خدا می دونه چه حالی
داشتم بادیدن آرشام و اشکاش اونو بغل کردم وبوسیدم دنبالم راه افتاد واز پله ها بالا اومد
وسایلم رو که آوردم تا رسیدیم در خونه مادر اینا آرشام گفت مامان امروز پیشم بمون فهمیدم
به خاطر صبحه خلاصه خیلی ناراحت شدم با این وجود باز هم به دنیای زلال کودکانه اش غبطه
خوردم که چقدر مفاهیم وحرفها رو آنی، لحظه ای وشفاف می گیره تا من گفتم آماده شوبریم
دم در بودغافل ازاینکه تو دنیای ما آدم بزرگا بین حرف تا عملمون فاصله هاست.....................
نظرات شما عزیزان:
محمد عاشق 
ساعت15:00---10 ارديبهشت 1393
سلام گلم وبتو ديدم عاليييييي بود راستي ادرس وبمو گذاشتم بيايي خوشحال ميشم.