خدایا ما را لحظه ای به خود وا مگذار و رهایمان نکن
الهی در همه حال وهمه جا پشتیبانمان باش آمین
توی این چند روز تعطیلات خونه بودم هوا هم تعریفی نداشت واسه بیرون رفتن .دیروز آرشام بی حال شده بود و می گفت مامان سرم
درد میکنه نگاش کردم گفتم شاید مال کولره که تا صبح روشنه،ولی نگاش که کردم دیدم رنگش سفید شده ،بردیمش دکتر ،کمی هم
حالش بهم می خورد خدایا سلامتش کن خدایا همیشه شاد وسلامت بمونه وصورت چون گلش همیشه خندان باشه آمین .دکتر که
معاینه اش کرد گفت گلوش عفونت کرده یه آمپول پنی سیلین براش زد ویه شربت آموکسی سیلین براش نوشت موقع زدن آمپول
باباش پیشش بود من توی راهرو بودم ،قربونش برم خیلی پر تحمله بعد از آمپول زدن می گفت من از آمپول نمی ترسم فقط بدم میاد
خونه که اومدیم خیر سرم شربت رو بهش دادم خواستم واسش آب بیارم که روش بخوره شربت از دستم افتاد وریخت رفتیم یکی دیگه
براش خریدیم .آرشیدا هم این چند روز که خونه بودم بد عادت شده بود ازم جدا نمیشد تا پا می شدم یه لیوان آب بخورم فکر می کرد
می خوام تنها بذارمش میزد زیر گریه . خلاصه این برنامه من بود تو این تعطیلات خدا رو شکر به خیر گذشت.
نظرات شما عزیزان: