دیشب آرشیدا خیلی بی قراری میکرد اصلا نخوابید توی حیاط 5 -6 تا بلا ل برشتیم و
خوردیم آرشیدا تو این گیر وویری افتاده بود دنبال چند تا مورچه با دقت نگاه می کرد که بگیردشون
15 مهر جشن تولد آرشام پسرم بود.خواستم بگیرم نشد گفتم تولد آرشام وآرشیدا رو یه جاباهم میگیرم
چون یه ماه بعد یعنی 26 آبان تولد آرشیدا بود. و تقریبا می شد،روز قبل از عید غدیر .

ولی بابا م:
اون روز آی سی یو بود گفتم بیاد خونه می گیرم با با اومد. ومامان اینا و آجی فرنگیس اینا از طرف
خودشون برا تبریک تولد اومدن خونه مون برا آرشام هدیه تولد آوردن. امانتونستم تولد واسه بچه هام بگیرم .................................تا اینکه:
بابام ،یعنی بابا بزرگ آرشام دوباره رفت icu ولی این بار 7 روز اونجا بود و دیگه برنگشت
صبح روز سی مهر آجی لیلا بهم زنگ زد وگفت : بابام مرد ...و من...........
آن روگدازه دلم را دیدم خاکستر تازه دلم را دیدم
روزی که به روی دوش مردم می رفت تشییع جنازه دلم را دیدم
آرشام از وقتی که بابام رفته پیش خدابعضی وقتها خیلی دل تنگش میشه روزی که تو بیمارستان بود با خودمون بردیمش ازپشت پنجره آی سیو بابابزرگش رو دید. ناراحت شد گفت بذاریتم زمین.
وقتی بهانه بابابزرگش و میگیره میگه اول بریم بیمارستان از پشت شیشه نگاه کنیم اگه بابابزرگ اونجا بود با خودمون بیاریمش اگه نبود بریم از پیش خدا بیاریمش .میگه، من دوست ندارم بابابزرگ زیاد پیش خدا بمونه واسه عید بابابزرگ و بیاریم خونه باشه ؟
خاله میگه :عزیز خاله، خدا بابابزرگ و چون دوست داشت برد پیش خودش .دیگه همیشه پیش خداست .هیچ وقت دیگه بر نمی گرده منتظرش نباش.
میگه دوست ندارم.خاله لیلاخدا کجاست؟ عزیزم اون بالا بالا ها .
آرشام میره و به آسمون نگاه می کنه.میگم ،آرشام چرا به آسمون نگاه می کنی؟
میگه ،می خوام نگاه کنم ،ببینم بابابزرگ رو از اون بالا پیش خدا می بینم.ومن می مونم ویه بغض سربسته ........................
بابابزرگ روحت شاد
-
نظرات شما عزیزان: